آشفتگی، پس از مواجهه با امری جدید، شاید تا حدودی پدیدهای شگفت نباشد و ممکن است آنچنان هم سزاوار ملامت نباشد. اما اگر پس از آگاهی و صورتبندی این مواجهه، باز همچنان به آن وضع آشفته ادامه دهیم، قطعاً میتوانیم جریان عامل را مسئول بدانیم و از آن بابت این وضع پاسخ بخواهیم.
احترام گذاشتن به دیگری، بهرغم اختلاف عقیده، بت یا سکۀ رایج روزگار ما شده است. فعلاً نمیخواهم دربارۀ این امر قضاوتی کنم. ابتدا تلاشم بر این است که اندکی مسئله را روشن سازم تا در انتها بتوانیم بر سر آن، به حد وسعمان داوری کنیم. این پدیدهای که در عصر ما ارزش محسوب میشود، دارای دو جنبه است؛ وجهی ذهنی و حیثی عینی.
چرا باید به فرد دیگری که با ما اختلاف نظر دارد، احترام بگذاریم؟ در یک کلام، چون از هیچکس انتظار نمیرود که بر خلاف عقیدهاش عمل کند. کسی از شخص دیگری توقع ندارد، پیش از قانع شدن، ادلۀ وی را بپذیرد. هیچکس هم از دیگری نمیخواهد عملی را انجام دهد که وی را دچار ازخودبیگانگی سازد. چنین حالتی، نوعی «وضعیت ذهنی» است. در این شرایط ما به «وضعیت ذهنی» اصالت میدهیم که منجر به این میشود: تنها صورتِ عمل برای ما اهمیت دارد؛ فارغ از هر محتوایی که بتواند درون خود بگنجاند. فرد مقابل من، از احترام من برخوردار میشود، نه به خاطر اینکه عقیدۀ خوبی دارد؛ بلکه به این سبب که وی حق دارد طبق عقیدهاش عمل کند. اینجا عمل، بهیکباره از محتوا خالی میشود. صرفاً صورتِ عمل، اهمیت دارد و دیگر هیچ. «دانتون هرچند انقلابیِ صادقی بود که خطاهایی هم از او سر زد، سزاوار مرگ نبود؛ با این همه روبسپیر کاملاً حق داشت او را به کشتن دهد»[۱]. پس در واقع با یک نوع صورتگرایی[۲] مواجهیم. این صورتگرایی در عمل، ریشۀ خود را به سنت رومانتیک قرن هجدهِ آلمان میرساند. ایدۀ «هنر برای هنر» هم با این مباحث بیارتباط نیست. به سبب این وضعیت ذهنی، من بهمثابۀ عامل باید به آنچه عمل کنم که عقیده دارم. همین وضعیت ذهنی باعث میشود تا من از دیگران توقعی بیشتری نداشته باشم. مهم نیست چه عقیدهای دارید؛ مهم این است که به عقیدۀتان پایبند باشید. مهم نیست به چه ایمان دارید؛ مهم این است که ایمان دارید. ایمانِ پوچ، ایمانِ میانتهی، ایمانِ بیمحتوا. اهمیتی در کار نیست که ابراهیم باشی یا آزر؛ آنها هر دو ایمان دارند. «مهم نیست که این مردم به چه چیزی اعتقاد دارند، مهم وضعیت ذهنی آنهاست در این ایمان ورزیدن. مهم این است که ایمانشان را نمیفروشند، آدمهای صادقی هستند. جا دارد به این آدمها احترام بگذاریـم»[۳].
صورتِ اخلاق کانت نیز از همین سرچشمه بهشکلی کاملاً پنهان تأثیر گرفت. اگر شمّهای از عـاقبتاندیشی در «کلیسازی»[۴] قواعد[۵] کانت وجود دارد، قطعاً همانجایی است که کانت مرز خود را از رومانتیکها جدا میکند. این عاقبتاندیشی و مادهگرایی هم همان چیزی است که رومانتیکها از آن بیزار بودند. البته نمیخواهم بیهوده کانت را به رومانتیسم منتسب کنم. او بههیچوجه رومانتیک نبود؛ همچنان که فایدهگرا نبود.
حال به سوی دیگر ماجرا نگاه کنیم. عجیبتر این است که چنین مواضعی از زبان افراد لیبرال بیان شود. لیبرالها همیشه، در مقام داور، طرف رواداری را میگیرند و خودشان را در چارچوب مدارا تعریف میکنند. آزادی بیان برایشان مهم است و از اختلاف عقیده آشفته نمیشوند. لیبرال بودن، به رسمیت شناختنِ آزادی دیگران تا حدی است که کمترین آزادی از من سلب شود. اینجاست که به بحران برمیخوریم. اگر گروهی، مانند داعش، پیدا شود که هم اندک نباشد و هم بخواهد وضعیت ذهنی خود را حفظ کند، چگونه دیگران میخواهند به این وضعیت ذهنی احترام بگذارند؟ چگونه میخواهیم در یک آن، هم رومانتیک و هم لیبرال باشیم؟ این شعبدهها، گویا تنها از روشنفکران برمیآید.
روشنفکری امروز، دچار چنین بحرانی است. میماند به دیگری که روشنفکرش نمیداند، احترام بگذارد یا خیر. البته که پیشاپیش این اصل رومانتیک را از بین برده است که روشنفکران نباید برای دیگران تعیینوتکلیف کنند. هامان دشمن درجۀ یک این واقعیت بود. «جهانی که اصلاحطلبان درصدد ساختنش بودند، نفی همۀ ارزشهایی بود که او محترم میشمرد و به نظرش در عمق طبیعت انسانها جان داشت»[۶]. روشنفکران، پدران معنوی لیبرالیسم امروز جامعۀ ما، در نظر هامان، بهعنوان نمایندۀ تام رومانتیسم، کسانی بودند که از زندگی هیچ نمیفهمیدند. شعور نداشتند. حرارت را حس نمیکردند. به دنبال صلحی بودند که نتیجۀ خوار گشتن تمام آرمانها بود. آنها ضدواقعگراهایی -بخوانید واقعگرایانی- بودند که آرمانها را نمیدیدند. زندگی را نمیچشیدند. بنابراین میخواستند با فیزیک نیوتن، مسائل سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و در نهایت انسانی را حل کنند. از مقصودم کمی دور شدم. روشنفکری امروز، اگر بخواهد به دیگران احترام بگذارد، نباید میان البغدادی و دیگر مخالفانش فرق بگذارد. اما آیا چنین چیزی ممکن است؟ البغدادی ، ظاهراً، دشمن درجۀ یک لیبرالیسم است و لیبرالها هم ظاهراً او را دوست ندارند و نمیتوانند به خودشان اجازه دهند به او اندک احترامی بگذارند. آزادی دیگری تنها تا جایی حریم دارد و محترم است که «آزادی» را زیر پا نگذارد. غافل از اینکه «آزادی» بدون «ضرورت» خودنابودگر است. «آزادی» لیبرال خود را از بین میبرد. همچنان که بغدادی چنین میکند. میخواهم به این روشنفکران بهاصطلاح دینی بگویم: قرآن به ما چنین نمیگوید. نوح برای پسر غرقشدهاش دل میسوزاند و وحی میرسد که او عملی ناصالح است؛ رهایش کن! ابلیس به انسان سجده نمیکند و خدا او را لعنت میکند. ابلیس و پسر نوح به عقیدۀشان عمل کردند. حتم دارم این دو شخصیت برای رومانتیکها، قهرمانهایی تراژیک هستند. اما خدا به آنها احترام نمیگذارد. قصدم وارد کردنِ گزارهای دینی به استدلال نیست؛ بلکه میخواهم تکلیفِ روشنفکران دینی کمی روشن شود.
من نمیخواهم در این بحران، حق را به رومانتیکها بدهم. اتفاقاً به نظر میرسد که احترام گذاشتن به وضعیت ذهنی دیگران ممکن نیست. البته منظورم این نیست که کسی خلاف عقیدهاش عمل کند. میخواهم بگویم «احترام گذاشتن» به چنین وضعیتی بیمعناست. هامان، متفکر غریب و همعصر کانت، بهگونهای بیمحابا بهترین راهکار را در این موضوع کرد: «شاید بهتر باشد که در نبرد تنبهتن همدیگر را بکشیم، اما بدتر از هر چیز سازش است؛ چون به این معناست که ما هر دو به آن آرمانی که در دل داریم خیانت کردهایم»[۷]. وی گفت اتفاقاً این افراد باید با هم بجنگند. راه دیگری نیست. من نمیتوانم در جنگ به فرد مقابلم با احترام شلیک کنم. بیشک سرباز دولت لیبرال نیز با نفرت جمجمه و قلب «دیگری» را هدف گلولهاش نشانه میرود. از طرف دیگر، واضح است که نمیخواهم عمل دولتهای لیبرال را توجیه کنم. چرا اینگونه است؟ بستگی دارد که بر وجه صوری یا مادیِ عمل تأکید کنیم. عمل با مادهاش، ارزش پیدا میکند و ارزشش را از دست میدهد.
جمعبندی کنم. نه به رومانتیکها کاری دارم و نه از جانِ لیبرالها چیزی میخواهم و نه چیزی از ارزش وضعیت ذهنی را انکار میکنم. به حتم میگویم که صداقت و وضعیت ذهنیِ طرف مقابل، یعنی دشمن، بر قضاوت و تدبیر ما تأثیرگذار خواهد بود. قطعاً دشمن صادق و بیریا، هرچند وحشی، بر دشمن ریاکار و معاند شرف دارد. گرچه این حالت مرا به این وانمیدارد تا برای دشمنم احترامی قائل شوم. روی پرسشم تنها به روشنفکران امروز است؛ آنهایی که میخواهند لیبرالیسم و رومانتیسم را درون خود جای دهند.
[۱]. برلین، آیزایا، ریشههای رومانتیسم، ترجمۀ عبدالله کوثری، نشر: ماهی، ۱۳۸۹، ص۳۶
[۲]. formalism
[۳]. همان، ص۳۲
[۴]. universalization
[۵]. maxim
[۶]. برلین، آیزایا، مجوس شمال، ترجمۀ رضا رضایی، نشر: ماهی، ۱۳۸۹، ص۱۶۲
[۷]. برلین، آیزایا، ریشههای رومانتیسم، ص۳۲